فرض کن یک غروب بارانیست و تو تنها نشستهای مثلاًبعدش احساس میکنی انگار، سخت دلتنگ و خستهای مثلاًدر همان لحظهای که این احساس مثل یک ابر بیدلیل آنجاستشده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکستهای مثلاً ؟!که دلی را شکستهای و سپس،ابرهای ملامت آمدهاندپلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بستهای مثلاًمثلاًهای مثل این هر شب، دلخوشیهای کوچکم شدهانددر تمام ردیفهای جهان،تو کنارم نشستهای مثلاًو دلی را که این همه تنهاست، ژاپنی ها قشنگ میفهمندمثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هستهای مثلاًفرض کن یک غروب بارانیست و تو تنها نشستهای امامن نباید زیاد شکوه کنم
من نباید . . . تو خستهای مثلاً
"سیّدمهدی نقبایی"
درباره این سایت